ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

هدیه آسمونی

اسباب کشی به خونه جدید مون

1391/2/15 13:58
نویسنده : سوگل
1,525 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه کوچولوی مامانی

چند هفته میشه مامان و بابا دارن وسایل خونه مون رو جمع میکن البته یادم رفت بگم سه نفری مامان و بابا و قند عسل

ههههههههههههههههه

الان تو کوچولوی شش ماهه من هستی داری تو دل مامان تکون میخوری و لگد میزنی گاهی که زیاد خم و راست میشم کمرم درد میگیره و خسته میشم با تکون هات بهم امید میدی باهات حرف میزنم و برات از اتاقی که میخوام تو خونه جدید برات درست کنم حرف میزنم نا گفته نمونه که بابای مهربونت خیلی هوای من و تو رو داره خیلی مواظب من و تو هستش هر شب که میاد خونه بهم کمک میکنه تا وسایل رو بسته بندی کنیم اسباب کشی خیلی سخته ولی تنها به عشق تو هستش که سختی اش برام اسون میشه بابایی یک نفر رو برای کمک از شرکت خدماتی برام فرستاده ولی خودت میدونی کار هیچ کسی به دلم نمیشینه باید خودم انجام بدم تا به دلم بشینه هر شب که بابایی میاد کلی دعوم میکنه که چرا تنهایی کار کردم یا چرا فلان چیز رو بلند کردم ولی بازم به حرفش گوش نمیدم دوست دارم با تو دو نفری وسایل خونه رو جمع کنیم مامان حرف گوش کنی نیستم درسته ؟ ههههههههههه فقط نگرانم نکنه به پسر کوچولوی مامان فشار بیاد و اذیت بشه خدایا فرشته کوچولوم رو حفظ کن الاهی امین

اخر هفته چند روز تعطیله بابایی خونه هستش مطمئن هستم با همدیگه خیلی زود کارامون تمام میشه کارگر هم خونه جدید رو داره تمیز میکنه تا برای اسباب کشی اماده بشه همه اینها به خاطره تو عسل مامان و بابا هستش اخه خونمون یک خوابه هستش من و بابا میخواهیم تو برای خودت اتاق داشته باشی با وسایل سیسمونی که مادر جون برات خریده تو خونمون جا نمیشه امیدوارم خونه جدیدمون رو دوست داشته باشی

از الان دارم نقشه میکشم که اتاقت رو چه طوری تزیین کنم تختت رو کجا بزرام وای چه لحظات شیرینی وقتی به این فکر میکنم پسرم تو تختش لالا کرده یا با اسباب بازی هایش داره بازی میکنه قند تو دلم اب میشه

مادر جون هم با ذوق داره برات خرید میکنه و منتظر اینه که به خونه جدید بریم راستی به مادر جون کلک زدیم نگفتیم که وسط اردیبهشت میریم خونه جدید گفتیم اخر ماه میریم میخوام این دفعه خودمون تنهایی همه کارو انجام بدیم ولی بازم بابایی طاقت نیاورد روزهای اخر به مامانی خبر داد نمیدونی وقتی دیدم بی خبر مادر جون امده چه قدر خوشحال شدم سورپرایز بزرگی برام بود اینگار جون تازه ای گرفته بودم تمام خستگی ام یادم رفته بود خدا جونم شکرت به خاطره مامان مهربونی که بهم دادی

بلاخره به کمک مادر جون و بابایی کارهای مونده هم تمام شد و همه چیز برای رفتن اماده شد و ما به خونه جدید اسباب کشی کردیم حالا مونده بود چیده خونه.البته برای خونه باید مبلمان و پرده جدید بخریم و از همه مهمتر چیدن اتاقت هستش که تمام این کارها فقط به خاطره تو بودش شیرین عسل مامان

با مادر جون رفتیم بازار مبل ایران برای خرید تخت و کمد برای پسر گلم

چه قدر تخت  های خوشگلی بود انتخاب هر لحظه با دیدن مدل جدید تر سخت میشد تا اینکه یک تخت خوشگل و ناز تو فروشگاه مادر لند دیدم مدل الفابت . بابایی مثل همیشه خیلی خوش سلیقه هستش مدلی که پسندید به دل منم نشست با زحمتی که مادر جون کشید ما سفارش دادیم تا یک ماه دیگه اماده میشه هوراااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)