عکس اتلیه ای ارشیا تو شش ماهگی
بلاخره بعد کلی جستجو تونستم یک اتلیه نزدیک خونمون پیدا کنم که عکاسی کودک انجام بده و هم روز جمعه وقت داشته باشه شب قبلش مهمونی خونه عمه دعوت بودیم شبم با اصرار عمه ات موندیم ارشیا از شلوغی مهمونی کلافه و بیخواب شده بود طفلی بچه ام ساعت 3 نصفه شب به زور خوابید با کلی گریه صبح هم که مجبور شدیم زودتر بلند بشیم برگردیم خونمون تا ساعت 12 ظهر وقت عکاسی بود من خیلی خسته بودم عسلکم هم چون شب دیر خوابیده بود صبح هم زود بلند شده بود خسته بود هر جوری بود خودمون رو به عکاسی رسوندیم با کلی لباس و اسباب بازی و جغجغه
من و بابایی این قدر شکلت دراوردیم صدای جغجغه و اسباب بازی و اهنگ گذاشتیم تا تو کمی بخندی دریغ از یک لبخند همش اخم کردی چند تا عکس اولت اخمالو افتاد همش چشمت رو میمالیدی ما هم که با کلی بدو بدو تونسته بودیم امروز رو وقت بگیریم که بابایی هم خونه باش سعی میکردیم بتونیم ازت چند تا عکس داشته باشیم اقا ارشیا این قدر خسته بود که تو عکاسی می می خورد و لالا کردش
ما هم مجبور شدیم منتظر بمونیم تا تو بیدار بشی بعد از اینکه کمی لالاکردی بهتر شدی ولی بازم سرحال نبودی بلاخره با کلی زحمت چند تا عکس ازت انداختیم
اینم یک نمونه از عکست امیدوارم به زودی فایل عکسهات اماده بشه تا بتونم تو وبلاگت بزارم
دوسسسسسسسسسسسست دارم عزیزم خیلی زیاد