ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

هدیه آسمونی

بلاخره اسم برای پسرم انتخاب کردیم

سلام جیگر طلای مامان جو نم برات بگم که بعد از اینکه فهمیدم که نی نی تو دل مامانی گل پسره من و بابایی شروع کردیم ودنبال اسم گشتیم باباجونت یک  کتاب نام های ایرانی خریده بود و خاله ازاده هم یک کتاب جامع از اسم های اصیل ایرانی و تمام اقوام ایرانی برامون خریده بود و البته کلی هم کتاب داستان و شعر خوشگل برای گل پسرمون خریده بود دست گلش درد نکنه مرسی خاله ازاده جونم   بابایی هر روز تو اینترنت دنبال اسم میگرده هر روز میاد با کلی اسم قشنگ با معنی های خوشگل منم دو تا کتاب رو هر چی میخونم به هر اسمی میرسم میگم چه قدر زیباست یک لیست درست کردیم بابایی اسم ارشیا   ارش اریا رو انتخاب کرده منم البته با هم فکری و مشورت با باب...
20 فروردين 1391

حرف ها و حس جدید مادرانه تو سال نو

سلام قند عسل مامان شیرین مامان سال نوت مبارک . عید امسال با بودن تو رنگ و بویی خاصی برای مامانی و بابا جون داره .تو با وجودت زندگی من و بابایی رو کلی تغییر دادی بابایی که نمیدونی چه حالی داره همش قربون صدقه ات میره  و ازت حرف میزنه مادر بزرگ ها و بابا بزرگ ها هم برای دیدن نوه شون لحظه شماری میکن . منم از اینکه میبینم پسر کوچولوم تو دل مامانی داره تکون میخوره حس قشنگی دارم این روزها تکون هات رو حس میکنم خیلی حس جالبی هستش تکون هات مثل ترکیدن حباب و پر زدن پروانه هستش بعضی وقتی هم مثل ماهی کوچولو تو دل مامان سر سره بازی میکنی صدای نبضش رو هم واضح تر حس میکنم .تو بهترین عیدی هستی که خدا امسال به...
15 فروردين 1391

آغــاز ســـــال جـــدید و تحــولی شگرف در زندگی ما

سال نومی شود. زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم. سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟......     باز هم شروع سالی دیگر، فصلی جدید از زندگیمان دوباره آغاز می شود با آمدن بهار. امسال آغاز بهار برای من به گونه دیگری است ، امسال من و فرزندم در درون من در کنار بهترین مرد دنیا سال نو را آغاز خواهیم کرد ، می دانم که امسال با تمام سالها تفاوتی شگرف خواهد داشت ،تحولی بزرگ در زندگی مشترک زیبایمان اتفاق می افتد در مردادماه سال 1391 ؛ تاریخ دقیقش مشخص نیست ؛ پسر عزیزمان به جمع ...
1 فروردين 1391

اولین خرید گل پسرمون

سلام قند عسل مامان   پسر کوچولوی مامان برای خودش مردی شده دیگه از وقتی که سه ماه اول تمام شده حال مامان بهتره  پسر مامان هم کمتر مامانی رو اذیت میکنه راستی مادر جون تا فهمیده که جنسیت نی نی مون چیه شروع کرده به خرید سیسمونی اخه تا قبلش تا میخواست چیزی بگیره من همش میگفتم بزار حالا بعد اینکه فهمیدم که نی نی مون چیه بعد الان زوده هر روز میره خرید چند دست برات لباس میگیره نمیدونی چه ذوقی داره برات اخه اولین نوه هم هستی عزیز دور دونه مادر جون و اقا جون حالا نیومده بد جوری هلاکتن وای به اون روزی که به دنیا بیایی نمیدونی  چه قدر ذوق و شوق امدنت رو دارنند . از الان حسابی تو دلشون جا باز کردی مامان جون ه...
20 اسفند 1390

سونوگرافی سلامت جنین و ازمایش غربالگری

  سلام عسل مامان جوجو کوچولوی من چه طوره ؟ امروز 3 بهمن ساعت 12 سونوگرافی قصر وقت سونو گرافی دارم قراره با بابایی بریم دل تو دلم نیست دیشب نتونستم خوب بخوابم قلبم تند تند میزنه خدایا یعنی فندق کوچولوی من حالش خوبه ؟ خیلی دوست دارم بدونم تو سالم و سلامت هستی لحظه ها و ثانیه ها به شوق دیدن تو برام خیلی سخت و دیر میگزره ای خدا کی ظهر میشه برم نی نی کوچولوم رو ببینم . بلاخره زمان مقرر رسید و من و بابایی توی مرکز سونو گرافی منتظر بودیم تا نوبتمون بشه خوشبختانه سونوگرافی زیاد شلوغ نبود و هر کسی رو سر وقتش صدا میکردند و زیاد معطل نشدیم  وقتی خانوم منشی اسمم رو صدا کرد صدای قلبم رو واضح میشنیدم بابایی دستم رو گرفته بود بد...
3 اسفند 1390

سفر به شمال خونه مامان جون و بابا جون

  سلام  وروجک مامان  مامانی این روزها حالش خوب نیست هر چند وجود تو بهم دل گرمی میده که بتونم این شرایط رو تحمل کنم ولی بازم سخته . این روزها اصلا اشتهاهی به غذا ندارم وحالم خوب نیست و تنهایی بیشتر اذیتم میکنه سرماخوردگی هم بدنم رو ضعیف کرده بیشتر نگران توام که جوجو کوچولوی مامان نکنه اذیت بشه. بابایی خیلی مراقب من و تو هستش ولی بازمیدونم برای اونم سخته.بابا جونت تصمیم گرفته مامانی رو ببره خونه مامان و باباش تا یک مدتی انجا بمونم تا کسی باشه ازم مراقبت کنه . ای شیطون به خاطره تو بابایی مجبوره تنها بمونه اصلا دلم نمیاد تنهاش بزارم ولی خودش اصرار میکنه و میگه این جوری خیالش راحته که کسی مراقبم هستش . مامان و بابا و فنگیل...
14 دی 1390

اولین سونوگرافی

امروز روز پنج شنبه ۸ دی تو مرکز سونو گرافی غرب تهران وقت سونو گرافی دارم بابا جونت هم همراهمه نمیدونی دل تو دلم نبود تا بینمت بلاخره با کلی انتظار و صف طولانی نوبتمون شد قلبم خیلی تند میزد خیلی هیجان زده بودم تا خانم دکترگفت قلبت داره میزنه  تعداد ضربان قلب جنین ۱۱۵ تا در دقیقه . وای چه حالی شدم  چهره بابایی خیلی دیدنی بود با ذوق داشت منیتور رو نگاه میکرد خیلی خوشحال بود. برای اولین بار احساس کردم واقعا مادر شدم تا قبلش هنوز باورم نشده بود ولی امروز حس کردم که مادر شدم. حس جدیدی بود که حقیقتا قابل وصف نیست . عزیزم خیلی برام عزیزی خیلی زیاد دوستتتتتتتتتتتتتتت دارم ...
8 دی 1390

اولین سفر سه نفری مامان و بابا و فنگلیمون

مامان امتحاناتش شروع شده ۶و۷ ام اولین امتحان مامان هستش . روز دو شنبه ۵ دی ۹۰ ساعت ۱۷:۳۵هواپیمایی ماهان برای بندر عباس پرواز داریم مامان و بابا خیلی نگرانت هستیم به خاطره  اینکه فرشته کوچولومون اولین سفر رو داره تو هفت هفتگی میره خدارو شکر پرواز خوبی داشتیم هتل هم خیلی خوب بود.همه چیز عالی پیش رفت ولی پر از استرس اونم فقط به خاطره اینکه تو اذیت نشی روز چهارشنبه هم برگشتیم مامانی قبل رفتن سرما خوردگی شدیدی گرفته بود خستگی راه و استراحت کم مامان رو حسابی مریض کرده ولی هیچ چیزی بیشتر ازاونی که بدونم تو سالمی نمیتونه خوشحالم کنه. گل من دوستتتتتت دارم.  ...
7 دی 1390

دفتر خاطرات بهانه قشنگ زندگیمون

  من و بابایی در ۲۷ بهمن ۸۲ اولین برگ دفتر زندگی مون رو ورق زدیم و به عقد هم در امدیم و زندگی مشترکمون  در روز ۲۰ خرداد ۸۶ شروع کردیم. مامان تو روز ۲۰ اذر ۹۰ با کما ل ناباوری قشنگ ترین لحظه  زندگی اش رو تجربه کرد مامان اصلا باورش نمیشد تو دلش یک فرشته کوچولو داره . مامانی صبح رفت ازمایش داد، تا اینکه فرداش جواب اماده شد وا ی خدای من اصلا باورم نمیشه بتا بزرگتر از ۱۰۰ و مثبته سریع به بابا جونت اس ام اس دادم متنش این بود : سلام بابا جونم من تو دل مامانی هستم ۸ ماه دیگه میام تو بغلت بابای خوبم خیلی دوستت دارم . مواظب مامان جونم باش . از طرف نینی کوچولو بابا هم جواب داد : وای خدای من ! هوراااااااااااااااااااااا!!&nbs...
22 آذر 1390